۱۳۸۸ آذر ۱۵, یکشنبه

"دیوانه از قفس پرید"

پس از مدتها بالاخره امکان آن را یافتم تا وبلاگ تازه ام که بعد از فیلتر شدن وبلاگ قبلی ام با شور و اشتیاق فراوان ساخته بودم را به روز کنم که از این بابت خدای را شاکرم و از همه دوستانی که در این مدت از سر لطف و صفا به من سر می زدند نیزسپاسگزارم و از به روز نبودن وبلاگم عذرخواهی می نمایم. امیدوارم که از این پس فعلا بتوانم هرچند روزیک وب نوشت داشته باشم تا پس از فائق آمدن بر مشکلات این محیط جدید که به غیر از آسمانش همه چیز آن رنگ و بوی دیگری دارد، به مطلوب هر روز یک وب نوشت برسم .شاید انتخاب تیتر بالا برای مطلبی که از پس یک غیبت طولانی و نسبتا ناخواسته به رشته تحریر در می آید در نگاه اول کمی عجیب بنظر برسد! اما اگرراستش را بخواهید مدتی قبل که بنابر اضطرار و برای در امان ماندن از شر اقتدارگرایان و کودتاچیان ناچار به ترک وطن شدم هنگامیکه از آسمان ایران می گذشتم در حالیکه اشکی تلخ و آهی دلسوز جانم را فشرده بود نمی دانم چرا اولین چیزی که به نظرم رسید همین واژه "دیوانه از قفس پرید" بود.لابد فیلمی که با همین عنوان در ایران پخش شده است را به یاد دارید.فیلمی از "میلوش فورمن" که در 1975 برنده اسکار بهترین فیلم شد.

این فیلم گرچه در بیان تصویری جنبه های روانشناختی انسان یکی از بهترین فیلم های روانشناسی است اما شاید علت اصلی رده بندی آن بعنوان یکی از صد اثر ماندگار تاریخ سینما چیز دیگری بوده است که به نظر من به جنبه های عمیق انتقادی آن نسبت به سیستم فاسد آنروز آمریکا برمی گردد.قهرمان اصلی این فیلم که "مک مورفی " نام دارد به حکم دادگاه برای بررسی وضعیت روانی اش به تیمارستان اعزام می شود. مک مورفی در آنجا با مقرارت سخت و غیرانسانی مواجه می شود که توسط سرپرستار بخش تحمیل شده است . این به اصطلاح پرستار، نقش فرمانروایی مطلق ، خودکامه و شیطان صفت را بعهده دارد که با سواستفاده از عواطف و اعتقادات پاک انسان هایی که به صورتی مدرن به غل و زنجیر کشیده شده اند،بر تیمارستان حکمرانی می کند اما ورود این تازه وارد به آنجا که چندان هم دیوانه به نظر نمی رسد قدرت بلامنازع اش را با چالش جدی مواجه می نماید.مک مورفی در نبردی نابرابر با گردانندگان تیمارستان که استعاره ای واضح از جامعه ای بیمار و قدرت های نامشروع حاکم بر آن است، بارها و بارها نظم موجود که در آن بدیهی ترین حقوق انسانی نادیده گرفته شده اند را به چالش می کشد و در عین حال تلاش های هیئت حاکم برای مطیع کردن خود را نافرجام می گذارد و در نهایت پس از آنکه "عاقل بودن" مک مورفی ثابت می شود برای تداوم این سلطه مستکبرانه که تنها بر "سفیهان و صغار" امکانپذیر است با وارد کردن پی در پی شوک های الکتریکی او را از حیات انسانی ساقط و به یک حیات نباتی دچار می کنند.

تا اینجای نوشته احتمالا دوستانی که با سبک نوشته های من و علایق سیاسی که سالهاست برای آنها تلاش می کنم، آشنا هستند با خود می اندیشند که قصدم از این اشاره ها بهره برداری سیاسی از همانند سازی استعاری آن فیلم با فضای امروز ایران است (که البته چندان هم بی تشابه نیست) اما واقعیت این است که در آن لحظه تلخ، علت آنکه آن واژه از ذهنم گذشت این موضوع نبود بلکه تنها تداعی معانی بود که در فلاش بک خاطراتم به شعری از ادبیات کودکانه آمریکا که براساس آن شعر، نام اصلی همین فیلم یعنی "پرواز بر فراز آشیانه فاخته" شکل گرفته است،به ذهنم یاری رساند زیرا اکنون که بهتر فکرمی کنم، می بینم که این شعر بیش از هرچیز دیگری زبان حال امروز من( وشاید هم ما) شده است:

سیم ، گل، قفل

سه غاز در پرواز بودند

یکی به سمت شرق و یکی به سوی غرب

و دیگری به پرواز بر فراز آشیانه فاخته پرداخت

در کتابی که دستمایه گارگردان برای ساخت این فیلم قرار گرفت، این شعر در ذهن رئیس سرخ پوست و عاقلی که او نیز مانند مک مورفی در همان تیمارستان اسیر است، مرتبا تکرار می شود.علیرغم آنکه این بخش از کتاب در فیلم‌نامه گنجانده نشد، اما بدلیل زیبایی اش همچنان وجه تسیمه نام فیلم باقی ماند : دو نفر به دلایل مختلف مردند، و دیگری آزاد شد. اما صحنه پایانی فیلم نیز به اندازه کافی در خلق یک اثرماندگار موفق است،آنجا که "رئیس" در حالیکه جنازه "مک مورفی" را بر دوش دارد و با عبور از دیوار شکافته شده از تیمارستان می گریزد : بهای آزادی مرگ است. مرگ و یا هجرتی ناگزیر که نوید بخش رویشی تازه و امید به فردا است.