۱۳۸۸ شهریور ۱۷, سه‌شنبه

خاورمیانه،انتخابات و گسل های دمکراتیزاسیون

اخیرا در میزگرد اینترنتی سایت رنسانس که با نگاهی به چند انتخابات مهم منطقه ازجمله ایران،ترکیه،کردستان عراق و افغانستان با مدیریت آقای کوثر فتاحی برگزار شده و در پی واکاوی ارتباط و نقش این وقایع بر تغیرات منطقه خاورمیانه است به همراه آقایان رزگارامین نژاد و بابا علی مهرپرور شرکت کرده ام که بخش اول بحث هایم را در این میزگرد می توانید در پست زیر بخوانید.برای اطلاع از نظر سایر شرگت کنندگان در این میزگرد می توانید از لینک عنوان مطلب استفاده نمائید.

آنچه که در کشورهای خاورمیانه در قالب دگردیسی و چالش های مرتبط به نظام های دمکراتیک (نظیر انتخابات ) در حال وقوع است اگرچه در بسترهای تاریخی و فرهنگی کشورهای مختلف در حال اتفاق است اما از یک فاکتور مشترک بسیار مهم برخوردار است و آن دین اسلام است.دین اسلام، که نفوذ عمیقی در لایه های اجتماعی کشورهای منطقه و سابقه کهنی در آمیختگی به سیاست و حکومت دارد ،پس از رنسانس در اروپا و تغییر تدریجی نظام قدرت در ممالک غربی (از یکه سالاری به سوی دمکراسی) همواره در چالش جدی با مفهوم دمکراسی غربی که از فلسفه اومانیستی و انسان محور سرچشمه گرفته است، مواجه بوده است. مخصوصا دریکصدسال گذشته که پروسه دمکراتیزاسیون غرب از جهش عظیمی برخوردار شده است، این چالش نمود بیشتری یافته است. تلاش های سید جمال الدین اسدآبادی در نوگرایی دینی (مخصوصا جنبه های اجتماعی و مرتبط با قدرت) که حوزه نفوذی از افغانستان تا مصر دارد و یا انقلاب مشروطه که بنوعی اولین انقلاب با زمینه های مدرن در منطقه هستند را می توان بعنوان نشانه هایی از این چالش نام برد.
در عین حال پس ازبرخاستن موج سوم گسترش دمکراسی در جهان-عمده تا از سالهای پس از فروپاشی شوروری – و تثبیت آمریکا بعنوان قدرت برتر نظامی و اقتصادی جهان، منطقه خاورمیانه از اهمیت بیش از پیشی در فرآیند جهانی سازی برخوردارشده است و همواره یکی از چالش های اصلی سیاست خارجی آمریکا و به میزان کمتر و دیرتر کشورهای غربی موضوعات مبتلا به این استراتژیک ترین نقطه جهان بوده است. عصاره این تنش ها که قبل از تغییر رژیم ایران بیشتر به مسئله فلسطین و اسرائیل محدود می شد را می توان نوعی "مقاومت جدیی در برابر هژمونی لیبرال دمکراسی و گلوبالیزاسیون" دانست. بعنوان نمونه در سطح یک نظام سیاسی اجتماعی کامل می توان به نظام جمهوری اسلامی ایران با همه ویژگی ها و تبعاتش از افغانستان گرفته تا لبنان (و تازگی ها آمریکای لاتین!) و در سطح گسترده اجتماعی می توان به مورد القاعده با همه تاثیرات اش که امروز کاملا فرا قاره ای و جهانی شده است، اشاره کرد.اتفاقات پس از 11 سپتامبر که رویای پایان تاریخ با لیبرال دمکراسی را بر هم زد علائم فعال بودن گسلی است که منطقه خاورمیانه را مستعد زلزله های عظیم سیاسی نموده است.
البته به تفصیل و با جزئیات بیشتر می توان این مسائل را مورد واکاوی قرار داد بعنوان مثال در دوران جنگ سرد نیز خاورمیانه از اهمیت فوق العاده برخوردار بود و در آن مقطع نیز غلبه گفتمان چپ تاثیرات فراوانی بر کشورهای این منطقه اعمال نموده است که اساسا امروزه دیگر موضوعیتی ندارند لذا از حوصله این بحث خارج است.
از وقایع تروریستی سپتامبر سال 2001 به بعد که استراتژی منطقه ای آمریکا، بعنوان یکی از بازیگران اصلی ، طرح موسوم به "خاورمیانه بزرگ" با محوریت تغییر و تبدیل رژیم های منطقه به رژیم های دمکراتیک منطبق بر نظم نوین جهانی اعلام شد تلاش های دوگانه ای از سوی آمریکا و متحدانش اعمال شده است، از یک سو رژیم هایی مانند طالبان و صدام از طریق "جنگ نظامی" ساقط شدند و از سوی دیگر گام های عمده ای برای مهار قدرت روبه افزایش ایران و "ایدئولوژی حکومتی شیعه" برداشته شده است.
پس می بینیم منطقه خاورمیانه با توجه به ویژگی های که دارد (از منابع غنی انرژی گرفته تا بستر ظهور ادیان توحیدی بودن و مدعاهای فرهنگی) همواره در معادلات جهانی جایگاه ویژه ای داشته است بگونه ای که علاوه بر حکومت های منطقه حتی جغرافیای سیاسی آن نیز دائما در معرض تغییر و تحولات جدی بوده است.
گرچه این مقدمه کمی طولانی شد اما برای درک بهتر اتمسفر سیاسی و گسل های موجود در بستر رویدادهای این کشورها ،بنظرم لازم بود که مورد اشاره قرار گیرد.
بدون شک کشورهای یک منطقه جغرافیایی حتی اگر واجد ویژگی هایی مانند خاورمیانه نباشند باز هم بر همدیگر تاثیرا ت متقابلی برجای خواهند گذاشت تا چه رسد به کشورهای مورد اشاره در موضوع بحث که از اشتراکات قومی،دینی، فرهنگی و تاریخی بسیاری برخوردار هستند .
بنا به دلایل قبل الذکر منطقه خاورمیانه در 30 سال گذشته آوردگاه جنگ و ستیز میان نوگرایی و سنت ، اسلام حکومتی و لیبرال دمکراسی، فرهنگ شرقی و فرهنگ غربی و آزادی و استبداد بوده است.که یکی از مهمترین جلوه های این جدال طولانی و ادامه دار انتخابات هایی بوده است که درکشورهای منطقه برگزار شده است.انتخابات گرچه همانگونه که دوستمان کاک رزگار اشاره کرده است همه دمکراسی نیست اما یکی از مهمترین و قابل سنجش ترین فاکتورهای ارزیابی میزان تعهد رژیم ها به دمکراسی است و بر اساس آن بخوبی می توان "دمکراسی" را از "شبه دمکراسی" تمیز داد البته روند این وقایع از فراز و نشیب های فراوانی برخوردار بوده است اما در یک ارزیابی کلی به نفع تقویت دمکراسی واقعی در کل منطقه بوده است که این نتیجه را می توان حاصل تاثیرات متقابل رویدادهای کشورهای منطقه از جمله انتخابات های آن دانست.
اگر کمی اختصاصی تر به انتخابات ایران بپردازیم باید بگویم که این انتخابات چالش برانگیزترین انتخابات ایران و یا حتی منطقه در سالهای اخیر بود.شاید بسیاری از عزیزان که از خارج ایران شاهد اتفاقات اخیر و روند ده سال گذشته بوده اند انتخابات دهم ریاست جمهوری را در فرآیند ساده شده نبرد قدرت میان جناح های حکومت ایران خلاصه نمایند اما واقعیت چیز دیگری است و این شاید از عجایب روزگار(ویا ویژگی جهان سومی) باشد که یک انتخابات به جنبشی عظیم تبدیل می شود! آنچه که قبل، حین و پس از انتخابات رخ داد و امروز جنبش سبز نامیده می شود چیز دیگری است که بنظرم باید فراتر از موضوع یک انتخابات و یا احیانا جنگ قدرت میان جناح های حاکمیت به آن پرداخت. زیرا جنبش سبز موجود جنبشی گسترده در میان طبقه متوسط شهری جامعه است که در مسیر دموکراتیزاسیون ایران و در نتیجه عدم انطباق انتظارات بخش قابل توجهی از جمعیت کشور(چیزی فراتر از نیازهای معمولی که حاکمیت تنها قادر به درک آن است) با توانایی های حکومت(ایدئولوژیک یا دانشی)پدید آمده است.رشد سریع طبقه متوسط شهری در ایران و ساختار سنتی اجتماع و قدرت حاکم عدم توازن آشکاری را بوجود آورده است که پس از انتخابات اخیر همچون یک کوه یخی تنها بخش کوچکی از آن مشاهده شد و به مرور خود را بیشتر نمایان خواهد کرد.
در سنجش میزان پتانسیل این جنبش همین بس که مهندس موسوی را با خود همراه نمود و تعدای از یاران قدیمی نظام را مردود کرد.نگاهی به سیر تدریجی بیانیه های مهندس موسوی از بیانیه اول که در آن عامدا تلاش می شود تا موضوعی بنام اصلاحات کم رنگ دیده شود و با مغلطه اصولگرایی ترکیب می شود تا آخرین بیانیه که در آن به نیاز و ضرورت اصلاحات عمیق پرداخته می شود خود شاهدی بر این ادعاست.
خیلی ها این جنبش را فقط حضور میلیونی مردم در خیابان ها می دانند و اکنون که این جلوه دیگر مشاهده نمی شود کار آن را پایان یافته تلقی می نمایند در حالیکه نه تنها هیچ چیز تمام نشده است بلکه همه چیز تازه آغاز شده است.مگر اینکه نظام حاکم، این توان رابیابد که قبایی متناسب با جامعه رشد یافته و بالغ ایران بدوزد که بعید است زیرا آنها بیشتر به فکر کوتاه کردن دست و پای این موجود بی قواره(البته از نظر خودشان)هستند و هرگز به فکر نوکردن جامه و یا حتی پینه کردن آنهم نیستند.
بنابراین بنظر من وبطور خلاصه انتخابات اخیر ایران و تمام انتخابات های این منطقه را باید درفرآیند چالش میان سنت و تجدد که دو سوی آن نیز بازیگردانان معینی دارد و در پازل دموکراتیزاسیون فرهنگی،اجتماعی و سیاسی منطقه خاورمیانه و فعال شدن گسل های ناشی از این"تغییر" مورد ارزیابی و تحلیل قرار داد.

۱۳۸۸ شهریور ۱۰, سه‌شنبه

در یادبود بزرگی از "اهالی زمانه"

دیروز یکی از دوستانم مطلبی را که در یادبود بزرگی از "اهالی زمانه " نوشته بود و در سالگرد کوچ ابدی اش قرائت کرده بود برایم فرستاد و بزرگوارنه از من خواسته بود که نظر خودم را برایش ارسال کنم.در جوابش مطلب مختصری نوشتم که آن را در وبلاگم با شما به اشتراک می گذارم.

از اینکه فرصت مطالعه مطلب گویا و پربارتان را به من دادید سپاسگزارم و از مکاتبه با شما برادر بزرگوار و دوست ارجمندم بسیار خوشحال هستم.یکی از ویژگی های این دنیای مجازی جدای از اینکه زمان و مکان را دچار تحول اساسی نموده از میان بردن فاصله ها و فراهم کردن امکانی است که افراد با علایق مشترک بتوانند فارغ از همه محدودیت ها با هم در ارتباط باشند و به تبادل نظر بپردازند تا شاید دنیای بهتری برای زیست انسان و آسایش و رفاه او داشته باشیم. امیدوارم این دوستی و ارتباط همچنان بردوام و مستحکم باشد.
گرچه موضوع گفتار شما در نوع خود حاوی درد ، رنج و فدا شدن شخصیت های برجسته برای استیفای حقوق ملت بود و درآن از فقدان یکی از سرمایه های کمیاب این مردم ستم دیده سخن به میان آمده بود و از این بابت اندوه و تاسف خاصی را نیز برایم پدید آورد اما از آن جهت که به تکمیل شناختم از انسانی مبارز و پیشرو یاری رساند و همچنین زاویه ی نگرش شما به این موضوع که با رویکردهای معمول متفاوت بود، مایه خرسندی ام گشت.ما برای برافروختن چراغی از گذشته فرا راه آینده، چاره ای جز بازخوانی واقع بینانه و به دور از اغراق و یا کم بینی دیروزمان نداریم وگرنه بیم آن می رود که درپروسه رشد و شکوفایی فرهنگ و ارتقا وضعیت اجتماعی درچرخه بسته تجارب تلخ و تاسف بار گرفتار شویم. در این مسیر یکی از مورادی که می تواند درتصحیح اشتباهات و یا یافتن راه های نو به ما یاری برساند آشنایی با کسانی است که در این راه قبل از ما رهسپار بوده اند و این آشنایی همانگونه که شما به درستی اشاره کرده اید در صورتیکه مبتنی بر متدهای دقیق علمی و انصاف در معرفی باشد بدون شک تاثیرات شگرفی بر جامعه ما خواهد گذاشت.شناساندن هر کس همانگونه که بوده است نه آنگونه که ما یا حزب یا جریان مان می خواهد یکی از نیازهای ضروری امروز ماست، گرچه ممکن است این روش برای کسانیکه معمولا از شخصیت های بزرگ برای خود سنگری در مقابل واقعیت ها و یا بی شرمانه نردبانی برای بالارفتن از خودخواهی هایشان می سازند چندان خوشایند نباشد.
متاسفانه در جامعه بلا زده ما چنین مرسوم است که از آدم های زنده قهرمان هایی برای افتخار ورزیدن ساخته می شود و یا انسان های شریف و فکوری که در بزنگاهای تاریخی ایده هایی بسیار بزرگتر از زمانه خود داشته اند و در عمل نیز پیشرو و جریان ساز بوده اند در قاب عکس های تنگ و کهنه یادبود و فخر ورزی زندانی می شوند و این بنظرم بزرگترین ظلم و خیانتی است که می توان در حق کسیکه پیامی برای گفتن داشته است، روا داشت.
البته نباید چندان هم در دام فردگرایی افتاد و گذر ایام و تازه شدن فکر بشر و کسب تجارب جدید را به پشتوانه آنچه که در گذشته داشته ایم یکسر رها کنیم و خود را بی نیاز از جسارت و تجربه های جدید فرض کنیم چه که آنچه و آنکه در گذشته می زیسته است دیگر به امروز تعلق ندارد.عدم درک صحیح از این مهم، درد بی درمانی است که مشتی مرتجع و کهنه پرست ما را به مصیبت آن، سالهاست به عزا نشانده اند.(جالب آنجاست که در مواردی حتی آینده هم در قلمرو گذشته اسیر است)
هرکه و هرچه اگر هم بسیار بزرگ و عزیز بوده باشد از خطاهای انسانی که با ذات ماآمیخته است مصون نیست و مطلق انگاری و بی توجهی به ضعف ها(حتی در مورد مبارزانی که الگوهای ما هستند) آسیبی است که بسیاری از جوامع جهان سومی را در بند فلاکت و بدبختی گرفتار کرده است.
ساختن موجوداتی افسانه ای و اسطوره ای از آدم هایی که مثل خود ما راه می رفته اند ،غمگین می شده اند ،گاهی شاد بوده اند و زمانی خسته و لحظاتی پر انرژی و دمی آزرده هیچ کمکی به ساختن دنیای بهتر برای ما نخواهد کرد جز اینکه در سایه ناامیدی برای آنگونه شدن به ترویج بی خیالی و ولنگاری و یا همه چیز را به ظهور قهرمان موعود حواله کردن،خواهد انجامید و در چنین تراژدی غمباری استبداد و استحمار و استعمار دیرپا تر شده و عقب افتادگی و فلاکت ما روزافزون خواهد شد.
بنظرم یکی از عوامل موثر در پیشرفت جوامع غربی همین واقع بینی و اسطوره زدایی از سیاست و عرفی کردن حکومت است که متاسفانه در مملکت و جامعه ما کیمیاست! جدا از این چند سال اخیر که در سایه رشد طبقه متوسط شهری و ماهواره و اینترنت جهش بزرگی-اما همچنان ناکافی و محدود به نخبگان- در تخفیف آرمانگرایی و پیاده شدن از اسب رویا های شیرین-اما غیرقابل دسترس- پدید آمده است، متاسفانه تاریخ ما سرشار از دست دادن فرصت های ممکنی است که اگر همه که نه فقط نیمی از آنها را تاکنون بدست آورده بودیم وضع مان بسیار بهتر از امروز بود.
سیاست ورزی پرداختن به امر ممکن است و غرق شدن در رویاها را باید به ادیبان و شاعران –که آنان نیز برای ما ضروری هستند- سپرد و این رازی است که بسیاری از نخبگان ما که اینک دیگر در میان ما نیستند آن را به درایت و تجربه و دانش کشف کرده بودند. چنین انسان هایی معمولا از زمانه خود بزرگتر و جلوتر هستند،درد مردم را فهم که نه با تمام وجود لمس می کنند اما افسوس که در بلوای اکثریت نادان و معجزه حماقت و بی سوادی، خودشان فهمیده نمی شوند و گاه فدا می شوند. این داستان تلخی است که مکرر در صد سال گذشته اکثر فرصت های تاریخی را از ما ستانده است.
امیدوارم نسل تازه با بهر گیری از روش های نوین و درس گرفتن از گذشته و شناخت واقعی انسان های بزرگی که فدای بدست آوردن ذره ای آزادی و کمی دمکراسی شدند، قربانیان جدید این جادوی صدان ساله نباشد.